پدری از جنس بهشت...
چهارشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۲، ۰۱:۰۳ ق.ظ
نمیدانم چند سال است، ولی میگذرد...
رفتنش را میگویم، روزی که بال هایش را گشود و گفت: میروم...
یادم نمیرود: چشمان بغض آلود مادرم که میخندید...
و سیل اشک های برادرم که از پنجره کودکی به بازی ظالمانه دنیا مینگریست...
و خودم که مات و مبهوت از رفتن ناگهانی اش...
به مادرم میگفت: دوستانم منتظرم هستن، میترسم جایم را بگیرند آخر متقاضی زیاد است!
نمیدانم فردوس برین را میگفت یا جنات تجری من تحت الانهار را!
آخر شنیده ام شهدا هرگز نمی میرند و جایگاهشان با صدیقان است...
و در آخر نگاهی منتظر و بوسیدن دست های کودکانه ام و خداحافظی بس شیرین...
و من هنوز مات و مبهوت از رفتن ناگهانی اش...
شهدا هرگز نمیمیرند و نزد خدا روزی میگیرند و حاضر و ناظر بر اعمال ما هستند.
خوشا به حال آنان که خدایی گشتند رفتند از این دنیا و آسمانی گشتند
خوشا به حال آنان که پاک رفتند خوشا به حالشان، کربلایی گشتند
خوشا به حال آنان که پاک رفتند خوشا به حالشان، کربلایی گشتند
پدرم یادت گرامی...
۹۲/۰۶/۱۳