آه آدم ها آدم ها
من از زبان کودکی میسرایم
درد دارد که ببینی هم نوعانت همه بر خاک افتادند
خانه ای نیست که در آن همه شب
سر به روی بالینی بگذارند
درد دارد ک ببینی کودکان
پای برهنه در خیابان
از برای تکه ای نان
چه ها که نمیکنند...
آبی نیست دردی هست
نانی نیست وهمی هست
این همه فقر از کجا آمده است؟
مادرم پیش ها
سهم غذای خویش را
به کودکان گرسنه می داد
اما اینک سهم غذا هم به پایان آمده است
چه کنم با این همه درد
مرگ پشت خانه ی ما آمده است....